صندلی داغ داغ

ساخت وبلاگ

به صندلی داغ من خوش امدی "

 

گفت: پس می خواهی با من مصاحبه کنی؟

 

گفتم:اگر وقت داشته باشید.

 

لبخندی زد و گفت:وقت من بی نهایت است و برای انجام هر کاری کافی است. چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

 

گفتم:چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب میکند؟

 

جواب داد:این که آنها از کودک بودن خسته می شوند وعجله دارند بزرگ شوند و سالیان دراز را در حسرت دوران کودکی سر کنند.

 

این که سلامتی شان را برای بدست آوردن پول از دست می دهند و بعد پولشان را خرج سلامتی شان می کنند تا دوباره سلامتی بدست آورند.

 

این که با چنان هیجانی به آینده فکر می کنند که زمان حال را فراموش می کنند و لذا نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.

 

این که چنان زندگی می کنند که هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که هرگز زنده نبوده اند. خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی در سکوت گذشت، بعد پرسیدم:چه درسهایی از زندگی را می خواهید بندگان یاد بگیرند؟

 

با لبخندی پاسخ داد:

 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند که با ارزشترین ها،اشیایی نیست که در زندگی دارند بلکه اشخاصی است که در زندگی دارند. یاد بگیرند که نباید خود را با دیگران مقایسه کنند. هرکس طبق ارزرشهای خودش قضاوت می شود نه در گروه و بر اساس مقایسه.

 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز را داشته باشد.

 

یاد بگیرند که برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی دوستش ندارند تنها چند ثانیه زمان لازم است اما برای التیام آن سالها وقت لازم است.

 

یاد بگیرند که افراد بسیاری آنها را عمیقاً دوست دارند اما بلد نیستند که علاقه شان را ابراز کنند.

 

یاد بگیرند که پول همه چیزی را می خرد جز دل خوش.

 

یاد بگیرند که ممکن است دو نفر یک موضوع واحد را ببینند و از آن، دو برداشت کاملاً متفاوت داشته باشند.

 

یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است که همه چیز را در مورد آنها می داند و با این حال دوستشان دارد.

 

یاد بگیرند که کافی نیست که همواره دیگران آنها را ببخشند بلکه باید خودشان هم خودشان را ببخشند.

 

 

مدتی نشستم و لذت بردم. از او برای وقتی که به من اختصاص داده بود و برای همه کارهایی که برای من و خانواده ام کرده بود تشکر کردم.

 

 

او پاسخ داد:هر وقت بخواهی بیست و چهار ساعته در دسترس هستم. فقط کافی است صدایم کنی تا جواب بدهم...

 

کات

 

پایان برنامه امشب

 

مهمان امشب ما:خدا

 

از چی بگم؟؟؟...
ما را در سایت از چی بگم؟؟؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دختری به نام.... azchibegam بازدید : 279 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391 ساعت: 21:03