گله مندانه به درگاهش رفتم به او گفتم:
مگر اینگونه نیست که همه جا با منی ؟
صدایم را میشنوی ؟
جوابم را میدهی؟
نزدیکمی حتی نزدیک تر از رگ گردن؟
پس چرا وقتی در ساحل قدم میزدم جز رد پاهای خودم چیزی ندیدم؟
ندا آمد ؟ اری ندیدی چون تو را در اغوش گرفته بودم و ان رد پای من بود.
از چی بگم؟؟؟...برچسب : نویسنده : دختری به نام.... azchibegam بازدید : 291